سردمه، خیلی سردمه، دستام یخ کرده و مریض و سفید و ذهنم از همیشه بیمارتر و آبستن معضلات تاریخی خودپاییز که میشه دلم خالی میشه، دلم همیشه توی یه روز یهو پاییز میشه، پاییز که م
یاد دنیا میشه ماتم و ماتم، پاییز که میاد باید کلا تعطیل کنی بری برای خودت یه گوشه پیدا کنی، یه کلبه، یه آلونگ، یه کپر یا هرچی بگی که خودتی و خودت، یه فلاکس بگیری دستت و پاکت سیگارتو ورداری بزاری تو جیبت و یه سیگارتو بندازی تو دهنت و فندکو بزنی زیرش و بشینی یه گوشه رو صندلی و پاتو بندازی روی تیکه چوب یا پایه یا بخزی گوشه یه پنجره بینی بیرون رو ببینی که مهم نیست هرچی باشه و زندگی سرد تر از سرده و دلت داره میترکه از همه چی. سرت شلوغ باشه و خسته و نمیدونی چی با کی که چی میشه از زندگی که میگذره همه چی فقط و تند تند میگذره و تو فقط داری میری، صبح چشاتو باز میکنی و میخوای بری، پا میشی دست و صورت میشوری و لباس میپوشی و میری و بعد میخوای برگردی چند ساعت بعد یا زمانی طولانی تر راه می افتی برگردی و بردمیگردی خونه و زندگی میشه از سر. آدم چطور میتونه بفهمه که واقعا الان چندسالشه و چه گذشته به خودش و حسش و زندگیش.پی نوشت: خیلی ذهنم خسته است. بیشتر هم از کم خوابی های مداوم و طولانی این ایانپی نوشت: فندقا دارن بزرگ میشن و من و دلبر پیر تر از پیر. هر روز پیر تر و خسته تر. فندق بزرگه همش اسم منو میگه. وقتی جواب میدم ذوق میکنه فندق کوچیکه صداش میکنی جوابتو نمیده، محل نمیده ولی یهو جواب میده و ذوق میکنه. زندگی شده فقط این دوتا.پی نوشت : دوباره خونه عوض کردم و اینبار برگشتم به محله قدیمی خودمون و نزدیک خانوده همسر، صاحبخونه حکم تخلیه گرفت برامون و بخوام تعریف کنم برات گریه و خنده با هم میگیره.
ایام'>ایامی داشتیم این چند ماه.Adblock t دوباره...
ادامه مطلبما را در سایت دوباره دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dishabnameh بازدید : 125 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 12:48